قوله تعالى: «و قال الله لا تتخذوا إلهیْن اثْنیْن» الآیة... اثبات توحید است و توحید مایه دین است و اسلام را رکن مهینست، بى توحید طاعت مقبول نیست و با شرک عبادت بکار نیست، و بدانک حقیقت توحید دو بابست: یکتا گفتن و یکتا دانستن. اما یکتا گفتن سر همه علومست و مایه همه معارف و بناء دین و حاجز میان دشمن و دوست و آن را سه وصفست: اول گواهى دادن الله را بیکتایى در ذات و پاکى از جفت و فرزند و انباز سبحانه و تعالى، دیگر گواهى دادن الله تعالى را بیکتایى در صفات که در آن بى شبه است و بى مثل، آن وى را صفت‏اند نامعقول و کیف آن نامفهوم، نامحاط و نامحدود، از اوهام بیرون و کس نداند که چون، سدیگر گواهى دادن الله تعالى را بیکتایى در نامها، حقیقى ازلى که آن نامها وى را حقایق اند و دیگران را عاریتى و آفریده، آنچ نام ویست آن نام وى را حقیقت است قدیم و ازلى بسزاى وى، و آنچ نام خلقست آفریده است محدث بسزاى ایشان، و الله و رحمن نامهاى وى‏اند که بآن نامها جز وى کسى را نخوانند: «هلْ تعْلم له سمیا» سبحانه و تعالى.اما یکتا دانستن در خدمتست و در معاملت و در همت، در خدمت ترک ریا است و رعایت اخلاص و در معاملت تصفیت سر است و تحقیق ذکر و در همت گم کردن هر چه جز از وى و باز رستن بآزادى دل از هر چه جز از وى.


آزاد شود از هر چه بکون اندر


تا باشى یار غار آن دلبر

پیر طریقت گفت: همه چیزها را عبارت آسانست و یافت دشوار و در توحید یافت آسانست و عبارت دشوار، عبارت توحید از عقل بیرونست، عین توحید از توهم مصونست، حادث در ازلى کوم است، توحید آنست که جز از یکى نبود، معروف بود عارف نبود، مقصود بود قاصد نبود، موحد آنست که او را جز ازو نبود تا آن گاه که این خود نبود همه خود او بود، توحید اقرار دیگرست و توحید معاملت دیگر، و توحید ذکر و رویت دیگر، توحید اقرار را گفت: «فمنْ یکْفرْ بالطاغوت و یوْمنْ بالله»، توحید معاملت را گفت: «بیده ملکوت کل شیْ‏ء»، توحید ذکر و رویت را گفت: «و ما رمیْت إذْ رمیْت». بو حفص حداد گفت: توحید بتمییز از غیر الله تعالى بیزار شدنست، توحید خاص در یکى رسیدنست،توحید خاص الخاص در یکى برسیدن است.


یا واحدا لم یقم توحیده احد


انت الوحید و انت الواحد الاحد

ان الذى بهم توحیده قصدوا


من حیث ما قصدوا توحیده جحدوا

توحید من صحح التوحید عن صدد


دون الطریق الى توحیده صدد

قوله: «و ما بکمْ منْ نعْمة فمن الله» جایهاست در قرآن که الله منت نهاد بر بندگان که رساننده نعمت منم و رهاننده از بلا و شدت منم، پس اى بنده بد عهد نواخت ما بین و نعمت از ما دان و شکر از ما کن، نعمت که دادیم بدیگرى حوالت مکن و عاجز بر ما بدل میار و غیرى را بر ما مگزین. فردا بقیامت کافر را گوید کرا خواندى و کرا پرستیدى؟ همى پرسد و خود جل جلاله بوى داناتر! کافر گوید ترا پرستیدم لکن بت را انباز تو گفتم، باز مومن را گوید تو کرا خواندى و کرا پرستیدى؟ گوید خداوندا تو خود دانى که ترا پرستیدم و بیکتایى و یگانگى تو گواهى دادم، رب العزه گوید من با هر کس معاملت بحکم اعتقاد وى کنم، کافر مرا شریک و انباز گفت، مومن مرا یکتا و یگانه گفت، ما در شریعت حکم چنان کرده‏ایم مر بنده‏اى را که میان دو شریک بود، که نفقه و کسوه وى بر هر دو شریک بود بقدر شرکت ایشان، اى کافر تو در دنیا بخداوندى ما اقرار دادى لکن با ما انبازى دیگر گفتى، من خداوندى خود را وفا کردم که در دنیا ترا آفریدم و روزى دادم و از بلاها نگه داشتم اکنون بت را گوى تا از عذاب آتش ترا نگاه دارد، من کار دنیا راست کردم، کار عقبى راست کردن از بت طلب کن: «إنکمْ و ما تعْبدون منْ دون الله حصب جهنم»، باز بنده مومن در دنیا مرا یکتا گفت و یکتا دانست و در شریعت بنده‏اى که یک مالک دارد معاش و مصالح وى همه بر مالک بود لا جرم کار دنیاش کفایت کردم، نعمت دادم، هدایت دادم، و کار عقبى بر من که آن را کفایت کنم، از آتش برهانم، ببهشت رسانم، حله پوشانم، بر تخت نشانم، بدیدار و رضاء خود رسانم، زیرا که جز از من کسى دیگر ندارد، کار وى جز از من کسى نسازد.


«و ما بکمْ منْ نعْمة فمن الله ثم إذا مسکم الضر فإلیْه تجْئرون» فایده آیت آنست که تا بنده بداند بحقیقت که نعمت و شدت همه از اوست، بلا و راحت همه بارادت اوست و تقدیر او، دل در کسى دیگر نبندد، شفاء درد از غیرى نجوید، داند که ضار و نافع یکیست، یگانه ضارست، خداوند گشاد و بند و پادشاه بر سود و گزند و کلید دار جدایى و پیوند، نافع است سود نماى سود رسان و سپردن سودها بر وى آسان و سودها همه بدست او نه بدست کسان.


«و یجْعلون لله ما یکْرهون» عبد الله منازل یگانه عصر خویش بود شیخ اهل ملامت، توانگرى را دید که با درویشى مواسات همى کرد بمحقرى ناچیز این آیت بر خواند آن گه فراوى گفت: کیف یکون یوم القیامة اذا قال الله هاتوا ما دفع الى السلاطین و المغنین فیوتى بالدواب و الاموال و الثیاب الفاخرة. و یقول جل جلاله هاتوا ما دفع الى فیأتون بالکسر و الخرق و ما لا یوبه له الا تستحیى من ذلک الموقف.


«و إن لکمْ فی الْأنْعام لعبْرة نسْقیکمْ مما فی بطونه» الآیة... دو نجاست فراهم آمد: یکى فرث و دیگر دم، از میان هر دو بقدرت الله تعالى شیر صافى پدید آمد گفت: «منْ بیْن فرْث و دم لبنا خالصا» همچنین دو نطفه مهین در رحم فراهم آمد، آن گه از میان هر دو صورتى بدین زیبایى بتقدیر و تصویر الله تعالى پدید آمد گفت: «و صورکمْ فأحْسن صورکمْ» دو کار صعب بر بنده جمع کند یکى بار معصیت، دیگر تقصیر در طاعت، آن گه از میان هر دو بفضل الله رحمت و مغفرت پدید آمد گفت: «یصْلحْ لکمْ أعْمالکمْ و یغْفرْ لکمْ ذنوبکمْ» هر کرا در سبق سبق و بدو بدو قلم در لوح برفت که شمع شرع دین و چراغ ایمان و یقین در سینه او بر خواهند افروخت اگر هیچ در خواب شود چون از خواب در آید شمع بیند افروخته بر سر بالین نهاده.


پیر طریقت گفت: الهى دانى بچه شادم؟ به آنک نه بخویشتن بتو افتادم، الهى تو خواستى نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم، از روى اشارت مى‏گوید شیرى که غذاى تو است و حظ تو، بر فرث و دم بگذرانیدم و از هر دو نگاه داشتم، پس توحید که حق ما است اولى تر که نگاه داریم تا بر دنیا و عقبى بگذرد و از هیچ دو اثر نگیرد، اگر اثر دنیا یا عقبى بر توحید نشیند آن گه ما را نشاید، توحید از دنیا عقبى پاکست، نور توحید هلاک آب و خاکست، فرا کردن دیده دل از خود یافت توحید را ادراکست.